محسن خادمی؛ علیرضا منجمی
چکیده
این مقاله به واکاوی فلسفی-انتقادیِ پیوند میان رویکرد تقلیلگرایانۀ دکارت به پزشکی و مدل زیستپزشکی معاصر میپردازد. پرسش اصلی پژوهش حاضر این است که اولاً «چه ربطونسبتی میان مدل پزشکی دکارت و مدل زیستپزشکی معاصر وجود دارد؟» و ثانیاً «آیا میتوان مدل زیستپزشکی را نتیجۀ تداوم مستقیم تاریخیِ آموزههای تقلیلگرایانۀ ...
بیشتر
این مقاله به واکاوی فلسفی-انتقادیِ پیوند میان رویکرد تقلیلگرایانۀ دکارت به پزشکی و مدل زیستپزشکی معاصر میپردازد. پرسش اصلی پژوهش حاضر این است که اولاً «چه ربطونسبتی میان مدل پزشکی دکارت و مدل زیستپزشکی معاصر وجود دارد؟» و ثانیاً «آیا میتوان مدل زیستپزشکی را نتیجۀ تداوم مستقیم تاریخیِ آموزههای تقلیلگرایانۀ دکارت در پزشکی دانست؟» در این راستا، ابتدا با مروری کوتاه بر عواملِ علمی-فلسفیِ دخیل در شکلگیری مدل زیستپزشکی، به شرحِ مبانی متافیزیکی این مدل میپردازیم. سپس با بازسازی ابعاد چهارگانۀ تقلیلگرایی دکارت در پزشکی (معرفتشناختی، روششناختی، وجودشناختی و علّتشناختی) نشان میدهیم که این ابعاد، قرابتی آشکار با مبانی متافیزیکی مدل زیستپزشکی دارند. با این حال، استدلال اصلی مقاله این است که نمیتوان از دل این قرابت، تداوم مستقیم تاریخی آموزههای دکارت در مدل زیستپزشکی را نتیجه گرفت، زیرا تحولات مهم فلسفی، علمی-تکنولوژیک و نهادیِ دو قرن نوزدهم و بیستم نیز قویاً در شکلگیری این مدل دخیل بودهاند. از اینرو، میتوان نسبت دکارت و مدل زیستپزشکی را در چارچوب «تداوم-گسست» فهمید: تداوم در سطح مفروضات متافیزیکی، و گسست در سطح علمی، تکنیکی و تجربی. این تفسیر نه دکارت را بنیانگذار مستقیم مدل زیستپزشکی میداند، و نه نقش او را تماماً انکار میکند، بلکه او را بهمثابه رانهای فکری میبیند که امکان شکلگیری و پذیرش این مدل تقلیلگرایانۀ پزشکی را فراهم آورد.
علیرضا منصوری
چکیده
این مقاله با نقد الگوهای تقابلی و استقلالی در رابطه علم و دین، الگوی بدیلی مبتنی بر رویکرد عقلانیت نقادِ غیرموجهگرا پیشنهاد میدهد. در این رویکرد از یک سو دین چارچوبی معنابخش برای فعالیت علمی فراهم میکند تا از این رهگذر مانع از نیهیلیسم روششناختی در علم شود؛ و از سوی دیگر، علم نیز به الهیات در بازنگری نقادانۀ مفاهیم بنیادین خود ...
بیشتر
این مقاله با نقد الگوهای تقابلی و استقلالی در رابطه علم و دین، الگوی بدیلی مبتنی بر رویکرد عقلانیت نقادِ غیرموجهگرا پیشنهاد میدهد. در این رویکرد از یک سو دین چارچوبی معنابخش برای فعالیت علمی فراهم میکند تا از این رهگذر مانع از نیهیلیسم روششناختی در علم شود؛ و از سوی دیگر، علم نیز به الهیات در بازنگری نقادانۀ مفاهیم بنیادین خود کمک میرساند تا مانع از جزمیشدن باورهای دینی شود. این الگو نه تنها مانع ستیزهای غیرضروری میشود، بلکه بستری برای همکاری پویا و خلاق در مواجهه با مسائل بنیادین وجودی و اخلاقی ایجاد میکند. نتیجه آن است که علم و دین میتوانند بدون فروکاست یا تقابل، در غنابخشی متقابل یکدیگر سهیم شوند.