امرالله قلی زاده
چکیده
ریچارد داوکینز با رویکرد الحادی به تبیین تکاملیِ منشأ دین پرداخته است. وی در این راستا از فرضیه «دین به مثابه یک امر فرعی» و همچنین فرضیه «مم» سود جسته است. در مقابل آلیستر مکگراث به نقد رویکرد الحادی وی پرداخته و ادله وی را عمیقا ناکافی و ناموجه میداند. به نظر مکگراث تبیینِ صرفا زیستشناختی از منشأ دین، نادرست بوده ...
بیشتر
ریچارد داوکینز با رویکرد الحادی به تبیین تکاملیِ منشأ دین پرداخته است. وی در این راستا از فرضیه «دین به مثابه یک امر فرعی» و همچنین فرضیه «مم» سود جسته است. در مقابل آلیستر مکگراث به نقد رویکرد الحادی وی پرداخته و ادله وی را عمیقا ناکافی و ناموجه میداند. به نظر مکگراث تبیینِ صرفا زیستشناختی از منشأ دین، نادرست بوده و ناشی از خلط میان تکامل زیستی و تکامل فرهنگی است. ناسازواری، فقدان دلیل، سوگیری شناختی، عدم تمایز میان گزاره های دین، عدم مشابهت میان ژن و مم از جمله اشکالات وی به دو فرضیه مزبور است. مسأله تحقیق پیشرو آن است که تقابل این دو رویکرد را به تصویر کشد و به سنجش گذارد. در این ارزیابی به لحاظ گردآوری از روش کتابخانهای – اسنادی و به لحاظ مقام داوری از روش تحلیلی سود جستهایم. دستاورد تحقیق نشان میدهد که اگر چه در مجموع، اشکالات مکگراث، مفید و اثر بخش است؛ اما در برخی موارد، تبیین کافی و جامعی از سوی وی صورت نپذیرفته است.
قربان علمی؛ یونس تسلیمی پاک
چکیده
در نیمۀ دوم قرن نوزدهم، انسانشناسان تطورگرا معتقد بودند که باور دینی بشر از صورتهای سادۀ نخستین آغاز شده و پس از طی مراحل مختلف تحول تاریخی، به شکل ادیان مترقی کنونی درآمده است. بر اساس این دیدگاه، انسانهای ابتدایی تصوری از مفهوم خدا نداشتند و شکلگیری این مفهوم در ذهن آدمی، مربوط به آخرین مرحله از مراحل تحول از اندیشۀ دینی ...
بیشتر
در نیمۀ دوم قرن نوزدهم، انسانشناسان تطورگرا معتقد بودند که باور دینی بشر از صورتهای سادۀ نخستین آغاز شده و پس از طی مراحل مختلف تحول تاریخی، به شکل ادیان مترقی کنونی درآمده است. بر اساس این دیدگاه، انسانهای ابتدایی تصوری از مفهوم خدا نداشتند و شکلگیری این مفهوم در ذهن آدمی، مربوط به آخرین مرحله از مراحل تحول از اندیشۀ دینی بشر تلقی میشد. اندور لانگ، انسانشناس اسکاتلندی، از مهمترین مخالفان استفاده از آموزههای تطورگرایانه در تبیین خاستگاه دین، ضمن نقد این دیدگاه، نظریهای دربارۀ وجود «موجود متعال» در باورهای انسانهای اولیه ارائه داد که بعدها توسط برخی دیگر، بهویژه ویلهلم اشمیت، انسانشناس اتریشی، تکمیل و با عنوان نظریۀ «توحید ابتدایی» مطرح شد. لانگ باور به خدا و باور به جاودانگی روح را دو منشأ عمده و ضروری برای دین میداند و با استناد به شواهدی، معتقد است که حتی در میان عقبماندهترین اقوام جهان هم سایههایی از اندیشۀ پرستش «موجود متعال» مشهود است. این مقاله، ضمن مرور زمینهها و مبانی فکری لانگ، و مهمترین نقدهای او به آراء انسانشناسان تطورگرا (از فرضیات مادیگرایانه و پوزیتیویستی گرفته تا غفلت از ساحت فراروانی در وجود آدمی)، به تبیین مهمترین نظریۀ او در حوزۀ انسانشناسی دین میپردازد.